۱۳۹۴ اسفند ۳, دوشنبه

درباره تجدیدنظرطلبان


مسئله دیگر شرکت و یا عدم شرکت در انتخابات نیست. مجادله بر سر اینکه «آیا باید در انتخابات شرکت کنیم؟» مطلقا بی‌فایده، تکراری، و بی‌معنا ست. محل نزاع جای دیگری است. بسیاری از کسانی که در انتخابات شرکت نمی‌کنند فی‌نفسه محالف رای دادن در ساختار موجود نیستند که هیچ، بارها رای داده‌اند و اگر شرایط را فراهم بدانند باز هم رای خواهند داد. اینکه مخالفان شرکت در انتخابات را به اپوزیسیون سنتی – به سلطنت‌طلبان و یا مجاهدین خلق - فروبکاهیم یعنی هوچی‌گری می‌کنیم تا اصل مطلب فراموش شود.  مجادله اتفاقا بر سر اصول است و نه تاکتیک. موضوع از این قرار است: بعد از انتخابات ۹۲ بخشی از نخبگان چه در داخل و چه در خارج از تمام یا بخشی از آرمان‌های دموکراسی‌خواهانه دست کشیده‌اند. ناامیدی و ترس، آنها را به تجدیدنظری اساسی در اصول واداشته است. اما این تجدیدنظر را علنی و صادقانه بیان نمی‌کنند. آنها دیگر «دموکراسی‌خواه» نیستند. بیشترشان این شجاعت را ندارند که آشکارا از مواضع جدیدشان دفاع کنند. آنها البته خود را هنوز دموکراسی‌خواه می‌دانند. اما دموکراسی‌خواهی‌شان در حد آرزو‌هایی مبهم و شخصی – مثل آرزوی خوشبختی برای همه – متوقف می‌شود. عمل و گفتار واقعی‌شان در میدان سیاست گرایش به یک محافظه‌کاری سیاسی مرتجعانه است. اگر دقت کنید می‌بینید که نخبگانی که از شرکت در انتخابات دفاع می‌کنند به طور نسبی گرایش‌های سیاسی مشابهی دارند. از سیاست‌های حکومت در منطقه دفاع می‌کنند، در سیاست داخلی هم طرفدار کاهش حساسیت نسبت به تبعیض‌ها و سرکوب‌ها هستند و حتی گاهی وجود آن را انکار می‌کنند. چیزی که باعث می‌شود ما آنها را در یک جریان و طیف دسته‌بندی نکنیم خاستگاه‌های سیاسی و اجتماعی متفاوت آنها است. یکی از جنبش‌ چریکی دهه پنجاه برخاسته است دیگری از اصلاح‌طلبی دوم خردادی و دیگری حتی از جنبش سبز. اما همه‌شان اکنون در موضعی مشابه در میدان سیاست سنگر گرفته‌اند. محل نزاع را به انتخابات کشاندن اتفاقا به تجدیدنظرطلبان این امکان را می‌دهد که تفاوت‌های اصولی خود را با دموکراسی‌خواهان پنهان کنند و این تفاوت‌ها را به تاکتیک‌های متفاوت تقلیل دهند. اتفاقا باید محل نزاع را به جای درست برد: دعوا بر سر اصول است نه تاکتیک، شرکت یا عدم شرکت در انتخابات در تحلیل نهایی مسئله‌ای جزئی ست.
برخاستن موج تجدیدنظرطلبی محافظه‌کارانه همواره بعد از یک انقلاب شکست‌خورده روی می‌دهد. ما اولین ملتی نیستیم که چنین چیزی را تجربه می‌کنیم. نمونه تپیک آن بعد از جنبش می ۶۸ در اروپا اتفاق افتاد. بعد از چند سال رادیکالیسمِ جنبش دانشجویی ناگهان چرخشی جدید آغاز شد، بسیاری از «شصت و هشتی»‌ها به اردوگاه مقابل نزدیک شدند، و موجی از محافظه‌کاری و تجدیدنظرطلبی نقش آزادی‌خواهی و عدالت‌طلبی چند سال قبل را با خود شست و محو کرد. بوردیو یک بار در گفت‌وگویی خودمانی در همین باره می‌گوید (نقل به مضمون): «هیچ چیزی بدتر از یک انقلاب ناموفق نیست... انقلاب ناموفق به اندازه یک انقلاب واقعی ترس و اضظراب ایجاد می‌کند بدون اینکه به چیزی بیانجامد. بعد از فروکش کردن موج انقلاب کسانی که عمیقا [از به هم ریختن نظم موجود] ترسیده بودند به محافظه‌کاری و ارتجاع روی می‌آورند.» جنبش سبز انقلابی ناموفق و نیمه‌تمام بود. بسیاری از کسانی که حتی با جنبش سبز همدل بودند از جایی به بعد منافع مادی یا نمادین خود را در معرض خطر دیدند. این جنبش اگر به همان شکل ادامه پیدا می‌کرد نظم سیاسی و اجتماعی موجود را به هم می‌زد و این به ضرر بسیاری از گروهای سیاسی و اجتماعی می‌شد که امتیازاتی در نظم موجود دارند. جنبش سبز به هراسی هویتی دامن زد چرا که برای ممتازان الیگارشی حاکم به مثابه دری نیمه باز بود که نشانه‌هایی از نظم نمادین آینده را به آنها نشان می‌داد. آنها از لای در این نظم آینده را دیدند و عمیقا وحشت کردند چرا که هویت سیاسی و اجتماعی خود را در آینده بربادرفته می‌دیدند. خلاصه این وضعیت را خاتمی بعد از رای دماوند در یک جمله بیان کرد: «من نمی‌دانم بعد از جمهوری اسلامی چه می‌شود» این کلید اصلی فهم تجدینظرطلبان از انتخابات ۹۲ به این سو است. گروه‌های ممتاز محدود به الیگارشی حاکم نیستند، بخشی از نخبگان سیاسی و فرهنگی نیز کم و بیش در نظم موجود منافعی مادی و نمادین دارند که به هم خوردن این نظم را به صلاح خود نمی‌دانند. جنبش سبز باعث شد بسیاری از این «ممتازان» که از خاستگاه‌های اجتماعی و سیاسی متفاوتی آمده بودند همدیگر را پیدا کنند و منافع نسبتا مشترکشان و همچنین خطر از دست رفتن آن را کشف کنند. درست از همین رو آرایش سیاسی به تدریج دگرگون شد و تجدیدنظرطلبانی متولد شدند که مهمترین وجه اشتراکشان «حفظ نظم موجود» به کلاسیک‌ترین معنای کلمه است.
مواضع تجدیدنظرطلبان با دو اصل مشخص می‌شود: ۱.ادامه سلطه الیگارشی حاکم از هر آلترناتیوی بهتر است. ۲. تلاش برای روی کار آمدن جناح «معتدل» این الیگارشی.
تجدیدنظرطلبان اصل دوم را آشکار می‌کنند ولی اصل اول را در لفافه می‌پیچند. آنها از نگرانی به حق مردم از سوریه‌ای شدن ایران و ناامیدی‌شان از اصلاحات واقعی سوءاستفاده می‌کنند و سوار بر موج ترس می‌شوند تا در اساسی‌ترین موازین دموکراسی‌خواهی تجدیدنظر کنند. تجدیدنظرطلبان در حال تغییر دادن گفتار دموکراسی‌خواهانه‌ای هستند که از سال ۷۶ به بعد بر فضای سیاسی ایران حاکم بوده است. گسستی را که از سال ۹۲ شروع شد باید جدی‌تر از یک چرخش تاکتیکی گرفت. تلاش تجدیدنظرطلبان این است که قریب دو دهه هژمونی گفتار دموکراسی‌خواهانه را براندازند. چرخش ۹۲ کودتای گفتمانی – سیاسی نخبگانی بود که از پیامدهای پیروزی جنبش سبز بینماک شده بودند. عده‌ای هم خوش‌خیالانه به موج آن پیوستند و هنوز تصور می‌کنند تنها در تاکتیک تجدینظر کرده‌اند. قطعا باید حساب این عده را از دسته اول جدا کرد.
جاده راست‌روی و چپ‌روی در سیاست بی‌انتها است. اگر راست‌روی و چپ‌روی فی‌نفسه فضیلت شوند، ما هر روز می‌توانیم راست‌تر یا چپ‌تر شویم. از رای به خاتمی در ۷۶ شروع می‌کنیم به رای به دری نجف‌آبادی و ری‌شهری می‌رسیم. یا می‌توانیم از اصلاح‌طلبی بیاغازیم به دفاع از تروریسم و حمله نظامی برسیم. شما از هر طرف می‌توانید هر روز «رادیکال‌تر» از روز قبل شوید. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر